خدای عاشقاعطاکردبه ما یه فرشته آسمونی به نام ریحانه کهخدای عاشقاعطاکردبه ما یه فرشته آسمونی به نام ریحانه که، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

گل مامان و بابا

خاطرات بارداری 1

1392/1/15 21:03
نویسنده : مامانی
98 بازدید
اشتراک گذاری

دختر نازنینم

وقتی تو شکم مامانی بودی و شش ماهت بود شروع کردم به نوشتن وبلاگت ولی بقدری مشغولت بودم که وقت نشد تا حالا چیزی برات بنویسم ولی تمام خاطرات شیرینمون یادمه.

حالا میخوام کم کم اونهارو برات بنویسم.

روزیکه با بابایی رفتیم جواب آزمایش بارداری رو گرفتیم چه روز زیبایی بود وقتی که فهمیدیم برای زندگی زیبای دو نفره ما داره یه مهمون کوچولو میاد. 

ازون ببعد مامانی  هفته به هفته مراحل بزرگ شدن تو رو مطالعه میکرد و سعی میکرد اونچه هرهفته بهش نیاز داری رعایت کنه. بابایی هم کلی به مامان میرسید. یادمه اوایلی که تو توی شکمم بودی اخطار آلودگی هوا اومد.بابایی زودی برامون یه دستگاه تصفیه هوا سفارش داد. بعلاوه کاور ضدامواج که من بخاطر سلامت تو ماهها میپوشیدم.

اولین باری که باهم رفتیم سونوگرافی و صدای قلب نازنین و کوچولوی تو رو شنیدیم تو فقط پنج میلیمتر بودی. بار دوم هم پنچ سانتیمتر بودی و من و بابایی هر دفعه برای دیدن تو کلی ذوق داشتیم عزیزم.

 

از هفته بیست و سوم شروع کردی به شیطونی و تکون خوردن. و هر چی میگذشت حرکتهات واضحتر میشد و مارو بیشتر خوشحال میکرد خانم کوچولو.

یکبار یادمه در 28 هفتگی تو سرمای سختی خوردم و تب شدید ولی سعی کردم بخاطر تو مسکن و داروهای دیگه بجز اونهایی که واجب بود نخورم. یه شب خاطره انگیز تا صبح نخوابیدم و از شدت تب و تشنگی فقط آبمیوه هایی که بابایی برام گرفته بود میخوردم و بیخودی تلویزیون نگاه میکردم. البته بد نبود که این تلویزیون بیچاره تو خونه ما بالاخره روشن بشه.

niniweblog.com

خودت نمیدونی که قبل بدنیا اومدنت چقدر مسافرت رفتی. اولین سفرت به شهر قم بود در 28 صفر که اونموقع تو دل من خیلی کوچول موچولو بودی و قضایای هتل آریا...

 عید که با بابایی رفتیم چندتا شهر با هواپیما و قسمتی با قطار و قسمتی هم با ماشین. و آخرهای فروردین هم سه تایی باهم یه سفرکاری خارجی داشتیم که خیلی خیلی خاطره انگیز بود.اونجا تقریبا تو معلوم بودی و گاهی که برای خرید میرفتیم خارجیها نازت میدادند و ابراز احساسات میکردند. در اردیبهشت که من و تو باید یک سفر یکروزه خارجی با هواپیما میرفتیم و البته خستگی مامانی و خاطرات اون سفر بیادماندنی و میوه های ویارونه ای که اونجا با هم خوردیم 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)