خدای عاشقاعطاکردبه ما یه فرشته آسمونی به نام ریحانه کهخدای عاشقاعطاکردبه ما یه فرشته آسمونی به نام ریحانه که، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

گل مامان و بابا

لالایی

کودک دلبندم آسوده بخواب که فرشتگان را گفته ام  از گهواره ات دور شوند تا ترنم لطیفشان تو را بیدار نکند و پروانه های باغ را سپرده ام تا هنگامی که تو در خوابی از این گل به آن گل پرنکشند زیرا تو آنقدر لطیفی  که صدای پرهایشان را خواهی شنید.   من ترانه های آرام لالایی را آهسته برایت زمزمه خواهم کرد و شیره جانم را قطره قطره در کامت خواهم ریخت  و بیدار خواهم ماند تا تو به خواب ناز فرو روی وعطر نفسهای کوتاهت چشمم را گرم کند آنگاه هوشیارانه کنارت خواهم آرمید و نفسهای کوتاه تو را در تمام طول شب خواهم شنید.   ...
3 اسفند 1392

چندمدل خواب

فرشته کوچولوی ما لالایی کرده :             یکماهگی   یکماه و بیست روز   دوماه و یک هفته   دوماه و چهارهفته (حالا چرا عروسکتو میزنی ملوسک من؟)   سه ماه ونیم (تو که بیداری نانازی)     ...
17 بهمن 1392

پاپوشهای کوچولو

یکی یدونه ناازنازی...این پاپوشها رو وقتی توو دلم بودی برات بافتم... نااااازی کوچول موچولو هیچکس نمیدونه که بوسیدن اون نخودفرنگیهات برای مامانی چه مزه ای داره فرشته کوچولوی من ...
16 بهمن 1392

چهل تیکه

خوشگلم، مامان ژانت یه چهل تیکه دیگه هم برات درست کردند که این یکی،یه پتوی نازه... برات یادگاری نگهش میدارم ناااازی چه با دقتم نگاه میکنه... چیه مامانی؟ بموقش بهت کارای هنری خوب و خوشگل یاد میدم.. ...
16 بهمن 1392

سه روزگی

قربونت بشم که موقع شیرخوردن اجازه میگیری... اوایل اینکارو خیلی انجام میدادی...این عکس سه روزگیته بااااامززه   ...
14 بهمن 1392

میزبانی گلها

دخترنازنازی من قبل از بدنیا اومدنت بابای مهربون گفت میخواد برای تو گل بگیره که وقتی میایی به خونه ات ببینی. گلهاتو ببین گل نازما : و   و گل یاسی که باهمدیگه برات از مدتها قبل در اتاق خواب گذاشته بودیم و چقدر هم اتاقمونو خوشبو کرده بود:   ...
11 دی 1392

اولین باری که....

عزیزکوچولوی من مدتیه که هر چیزیکه به دستت میرسه میگیری و بلافاصله سعی میکنی اونو در دهان کوچولوت بگذاری، هرچند هنوز خودت دستت رو به سمت اشیاء نمیبری که اونهارو بگیری. اما امروز صبح روز نه دیماه که از خواب بیدارشدی و منو کنارت دیدی دست کوچولوتو دراز کردی و دستمو گرفتی، وقتی دوباره دستمو جلوت گرفتم باز هم همون کارو تکرار کردی و دستمو گرفتی. انگار همه دنیا رو بهم دادند وقتیکه دست کوچولوتو غرق بوسه کردم عزیزم. قربون دستات بشه مامان ...
9 دی 1392

عملیات عکاسی

مامانی عزیزم، قربونت بشم که هر وقت نخواهی عکس بگیری خیلی مودبانه اینکارو میکنی. من و بابایی درین روز آفتابی ولی کمی سرد دیماه، یه بیستایی ازت عکس گرفتیم که دوتاشون رو برات میگذارم:    بابایی انواع و اقسام اداها رو درآورد  و منم که باغ تاریخی فین رو گذاشتم روی سرم از بس آواز خوندم    که برگردی و دوربینو نگاه کنی کوچولوی دوست داشتنی و بالاخره..... مرسی دخمل طلا     ...
7 دی 1392

یادگاری

دختر نازمن، دوست داشتم برای یادگاری این عکسو برات بگذارم. این روتختی چهل تیکه رو مامان ژانت برات دوخته اند و روز تولدت بمن دادند که برات نگه دارم و وقتی انشالله عروس شدی بهت بدم .       ...
7 دی 1392