خاطرات بارداری 2
مامانی عزیزم
قرار بود هر وقت از زمان بارداری چیزی یادم اومد برات بنویسم. یادمه یکی دو روز مانده به تولد تو شبهای قدر بود. من و بابایی هر سه شب باهم رفتیم بیرون. دو شب اول مسجد و شب سوم امامزاده اسماعیل ع. عزیزم سالهای پیش معمولا میرفتیم جلسات حاج آقامجتبی در بازار تهران. خدارحمتشون کنه یادشون بخیر همین امسال مارو ترک کردند و بدیار باقی رفتند. میخواستیم وقتی بدنیا میایی ببریم ایشون در گوشهای نازنینت اذان و اقامه بگند که قسمت نشد.ولی توصیه ایشون در مورد "وقتی تو دلم بودی" را انجام دادم که بعدها درگوشت میگم .
شبهای قدر امسال با وجود تو در وجودم حال و هوای دیگه ای داشت که کاااااش تموم نمیشد.... بابایی یه قرآن داشت و من دوتا که یکیشو روی سر خودم میگذاشتم ویکیشو روی سر کوچولوی تو
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی