خدای عاشقاعطاکردبه ما یه فرشته آسمونی به نام ریحانه کهخدای عاشقاعطاکردبه ما یه فرشته آسمونی به نام ریحانه که، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

گل مامان و بابا

عملیات عکاسی

مامانی عزیزم، قربونت بشم که هر وقت نخواهی عکس بگیری خیلی مودبانه اینکارو میکنی. من و بابایی درین روز آفتابی ولی کمی سرد دیماه، یه بیستایی ازت عکس گرفتیم که دوتاشون رو برات میگذارم:    بابایی انواع و اقسام اداها رو درآورد  و منم که باغ تاریخی فین رو گذاشتم روی سرم از بس آواز خوندم    که برگردی و دوربینو نگاه کنی کوچولوی دوست داشتنی و بالاخره..... مرسی دخمل طلا     ...
7 دی 1392

یادگاری

دختر نازمن، دوست داشتم برای یادگاری این عکسو برات بگذارم. این روتختی چهل تیکه رو مامان ژانت برات دوخته اند و روز تولدت بمن دادند که برات نگه دارم و وقتی انشالله عروس شدی بهت بدم .       ...
7 دی 1392

اولین سفر داخلی بعد از تولد

عزیز دلم امیدوارم وقتی داری این خاطره رو میخونی اثری از آلودگی هوا در جایی که زندگی میکنی نباشه. دقیقا چهارماهته که اخطار آلودگی هوا در شهر تهران داده شد و ازونجا که من و بابایی دوست داریم که تو در بهترین شرایط ممکن باشی اومدیم یه جای خوش آب و هوا... آخه خوشگل مامان، الان مغز تو درحال شکل گیری و رشده و بهتره در هوای سالم باشی.  این اولین سفره تو با ماشینه. ما روزها با هم میریم کنارخونه در باغ فین یه گشتی میزنیم و میاییم. اینم چندتا از عکسهاته کوچولوی مامان :   بابایی مهربون خیلی زحمت کشید تا من بتونم اینجا و در این مکان تاریخی به اینترنت دسترسی داشته باشم و این خاطره را برات بنویسم.   راستی کلاه و شال محلی رو ام...
2 دی 1392

خاطرات بارداری 2

مامانی عزیزم قرار بود هر وقت از زمان بارداری چیزی یادم اومد برات بنویسم. یادمه یکی دو روز مانده به تولد تو شبهای قدر بود.  من و بابایی هر سه شب باهم رفتیم بیرون. دو شب اول مسجد و شب سوم امامزاده اسماعیل ع.  عزیزم  سالهای پیش معمولا میرفتیم جلسات حاج آقامجتبی در بازار تهران. خدارحمتشون کنه یادشون بخیر همین امسال مارو ترک کردند و بدیار باقی رفتند. میخواستیم وقتی بدنیا میایی ببریم ایشون در گوشهای نازنینت اذان و اقامه بگند که قسمت نشد.ولی توصیه ایشون در مورد "وقتی تو دلم بودی" را انجام دادم که بعدها درگوشت میگم  .   شبهای قدر امسال با وجود تو در وجودم حال و هوای دیگه ای داشت که کاااااش تموم نمیشد.... بابایی یه قرآن د...
1 آذر 1392

اولین سفر بعد از تولد

نازنین دخترم .. امیدوارم که زندگیت پر از سفرهای خوب باشه. من و بابایی که یه عالمه سفرکردنو دوست داریم و خیلی هم سفر میریم....انشالله ازین ببعد بازهم کلی سفر باهم بریم.....به اولین سفرت خوش اومدی تقریبا سه ماه و یک هفته ات بود که سه تایی به یک سفر خارجی رفتیم. این اولین سفر هوایی تو بعد از تولدت بود. خوشبختانه صندلی کنار ما خالی بود و تو تونستی راحت بخوابی اولش با کمربندت به کمربند مامانی وصل بودی: فر   و البته بعدش ازینکه خوابیده پرواز میکردی ذوق زده شده بودی: اینم عکسی که بابایی ازمون گرفت: ...
1 آذر 1392

تولد تو

سلام کوچولوی نازنین ما در دلهامون، در زندگیمون بودی...به دنیامون، به خونه مون خوش اومدی       عکس یکروزگی در بیمارستان ...
12 مرداد 1392