خدای عاشقاعطاکردبه ما یه فرشته آسمونی به نام ریحانه کهخدای عاشقاعطاکردبه ما یه فرشته آسمونی به نام ریحانه که، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

گل مامان و بابا

اولین سفر داخلی بعد از تولد

عزیز دلم امیدوارم وقتی داری این خاطره رو میخونی اثری از آلودگی هوا در جایی که زندگی میکنی نباشه. دقیقا چهارماهته که اخطار آلودگی هوا در شهر تهران داده شد و ازونجا که من و بابایی دوست داریم که تو در بهترین شرایط ممکن باشی اومدیم یه جای خوش آب و هوا... آخه خوشگل مامان، الان مغز تو درحال شکل گیری و رشده و بهتره در هوای سالم باشی.  این اولین سفره تو با ماشینه. ما روزها با هم میریم کنارخونه در باغ فین یه گشتی میزنیم و میاییم. اینم چندتا از عکسهاته کوچولوی مامان :   بابایی مهربون خیلی زحمت کشید تا من بتونم اینجا و در این مکان تاریخی به اینترنت دسترسی داشته باشم و این خاطره را برات بنویسم.   راستی کلاه و شال محلی رو ام...
2 دی 1392

خاطرات بارداری 2

مامانی عزیزم قرار بود هر وقت از زمان بارداری چیزی یادم اومد برات بنویسم. یادمه یکی دو روز مانده به تولد تو شبهای قدر بود.  من و بابایی هر سه شب باهم رفتیم بیرون. دو شب اول مسجد و شب سوم امامزاده اسماعیل ع.  عزیزم  سالهای پیش معمولا میرفتیم جلسات حاج آقامجتبی در بازار تهران. خدارحمتشون کنه یادشون بخیر همین امسال مارو ترک کردند و بدیار باقی رفتند. میخواستیم وقتی بدنیا میایی ببریم ایشون در گوشهای نازنینت اذان و اقامه بگند که قسمت نشد.ولی توصیه ایشون در مورد "وقتی تو دلم بودی" را انجام دادم که بعدها درگوشت میگم  .   شبهای قدر امسال با وجود تو در وجودم حال و هوای دیگه ای داشت که کاااااش تموم نمیشد.... بابایی یه قرآن د...
1 آذر 1392

اولین سفر بعد از تولد

نازنین دخترم .. امیدوارم که زندگیت پر از سفرهای خوب باشه. من و بابایی که یه عالمه سفرکردنو دوست داریم و خیلی هم سفر میریم....انشالله ازین ببعد بازهم کلی سفر باهم بریم.....به اولین سفرت خوش اومدی تقریبا سه ماه و یک هفته ات بود که سه تایی به یک سفر خارجی رفتیم. این اولین سفر هوایی تو بعد از تولدت بود. خوشبختانه صندلی کنار ما خالی بود و تو تونستی راحت بخوابی اولش با کمربندت به کمربند مامانی وصل بودی: فر   و البته بعدش ازینکه خوابیده پرواز میکردی ذوق زده شده بودی: اینم عکسی که بابایی ازمون گرفت: ...
1 آذر 1392

تولد تو

سلام کوچولوی نازنین ما در دلهامون، در زندگیمون بودی...به دنیامون، به خونه مون خوش اومدی       عکس یکروزگی در بیمارستان ...
12 مرداد 1392

تقدیم به فرشته کوچکی که روزی مرا مادر میخواند

عاقبت در یک شب از شبهای دور کودک من پا به دنیا می نهد آن زمان بر من خدای مهربان نام شور انگیز مادر می نهد بينمش روزی كه طفلم همچو گل  در ميان بسترش خوابيده است  بوی او چون عطر پيك ياس ها  در مشام جان من پيچيده است  پيكرش را مي فشارم در برم ..... ...
5 مرداد 1392

خاطرات بارداری 1

دختر نازنینم وقتی تو شکم مامانی بودی و شش ماهت بود شروع کردم به نوشتن وبلاگت ولی بقدری مشغولت بودم که وقت نشد تا حالا چیزی برات بنویسم ولی تمام خاطرات شیرینمون یادمه. حالا میخوام کم کم اونهارو برات بنویسم. روزیکه با بابایی رفتیم جواب آزمایش بارداری رو گرفتیم چه روز زیبایی بود وقتی که فهمیدیم برای زندگی زیبای دو نفره ما داره یه مهمون کوچولو میاد.  ازون ببعد مامانی  هفته به هفته مراحل بزرگ شدن تو رو مطالعه میکرد و سعی میکرد اونچه هرهفته بهش نیاز داری رعایت کنه. بابایی هم کلی به مامان میرسید. یادمه اوایلی که تو توی شکمم بودی اخطار آلودگی هوا اومد.بابایی زودی برامون یه دستگاه تصفیه هوا سفارش داد. بعلاوه کاور ضدامواج که من بخاطر...
15 فروردين 1392